رویاهای گِسِه وقتی به فوچا میرود تا از خواهر ناتوانش مراقبت کند به تاخیر میافتند. در آنجا با اوزگور، مدرس کشتیرانی که برادرش را با سندرم آسپرگر پرورش میدهد، آشنا میشود. گِسِه از اوزگور چیز میآموزد و به بلوغ میرسد؛ رابطهاش با پسرش Emir با چالشهایی مواجه میشود و باید بین عشق واقعی و تعهد به زندگی گذشتهاش یکی را انتخاب کند