اورمبتوان
میزیمول، دختری یتیم، در کنار عمویش پاپان آرامش مییابد، در حالی که کلو، یک صنعتگر گوشهگیر، به طور مخفیانه از او کینه دارد. یک رویداد غیرمنتظره، روستای آنها را تکان میدهد و داستانی جذاب از تعلیق، فداکاری و عدالت را آشکار میکند.