صدای دو نفر
هنک یک روانشناس با تجربه است، اما پس از از دست دادن همسرش، نیکولن، قادر به کمک به خود نیست. او همچنین نمیتواند با پسرش، رنییر، ارتباط برقرار کند که دردش را پشت خشم و انکار پنهان کرده است. در مراسم خاکسپاری نیکولن، هنک اعتراف میکند که روزی امتحان ریاضی نهایی را به کل شهر باربرتون لو داده است. یک تحقیق آغاز میشود و تمام کلاس 1990 باید یا دوباره امتحان بدهند یا مدرک خود را از دست بدهند. هنک از رنییر میخواهد که به او تدریس کند، اما این کار دشوار است. همکلاسیهای قدیمیاش از مشکلاتی که او ایجاد کرده عصبانی هستند. اوضاع از کنترل خارج میشود و هنک را مجبور به انتخابی غیرممکن میکند.