دستیار فروشی متواضع در یک فروشگاه مواد غذایی، ناستیا، درباره خوشبختی رویاپردازی میکرد. او درباره معجزهای که او را زیبا میکرد، رویا میدید. او تمام روز و شب را در رویا بود. و یک روز معجزه اتفاق افتاد ...
برای دانلود، باید وارد حساب کاربری خود شوید و اشتراک خریداری کنید.