دیمیتریس، یک نقاش فقیر که به شدت از زندگیاش ناامید است، همسرش را ترک کرده و شروع به سرگردانی بیهدف میکند. زنی که پس از مرگ والدینش او را بزرگ کرده، خانم ماریگو، اکنون باید تحت عمل جراحی دشواری قرار گیرد و دیمیتریس مجبور است به خواستههای ریحانه ثروتمند تن دهد تا به پرستار بیمار خود کمک کند. نقاش دیگری به نام الکسیس که به عنوان جیکولو زندگی میکند، نیز معشوق ریحانه است، اما دیمیتریس از این موضوع بیخبر است. آیا این ضد حسادت خاموش به یک چاقو زدن ختم خواهد شد؟