نیکوس لیوسیس به زادگاهش بازمیگردد، با زخمهای جنگ کره که هنوز در ذهن و بدنش تازه است. همسرش ورا و تمام خویشاوندانش او را مرده میدانند. او نمیخواهد در خانهاش در وضعیتی که هست، حاضر شود. یک روز ورا بهطور تصادفی او را ملاقات میکند. او هویت نیکوس لیوسیس را انکار کرده و به عنوان الکسیس ساریس معرفی میشود. او از او میخواهد نقش شوهر واقعیاش را بازی کند که هرگز از عشق دست نمیکشد، تا از ازدواج اجباری که والدینش برایش در نظر گرفتهاند، جلوگیری کند.