پیتر و اما فکر می کردند که آنها در بزرگترین لحظات زندگی - ازدواج ، بچه ها و خانه های حومه شهر - تا زمانی که شرکای مربوطه آنها را رها نکردند ، در بزرگترین لحظات زندگی قرار دارند.