بعد از اینکه یک دوست قدیمی کالج به او شغل خود را در یک کارخانه آهن ارائه می دهد ، ایشوار قائم و صادقانه یک شهر شنی را در حومه کلکته می گذارد و در آنجا با گروهی از پناهندگان از بنگال شرقی زندگی می کند.